نیمه یک راهم

که گم کرده است پایانش را

فراموش کرده آغازش را

مثل قطاری که ریل را به یاد نمی آورد....

مثل رودی که در میانه راه پشیمان شده از رفتن

و پایش نمیرسد به کوه زاینده رود

مثل ستاره ای که از چشم خدا افتاده

ول شده ام در خیابان شلوغ شب

سرنوشتم انتظار کشیدن حادثه ای است

سنگی به سمت قطار ایستاده پرت نمیشود

رود تشنه فرو میرود در خاطرات ابر

ستاره ای که شمال نیست گم میشود

و فراموش میشود

طی کن شبی مرا

و تمامم کن

به نام پدر

in the name of father

 

نام فیلم : به نام پدر

کارگردان : ابراهیم حاتمی کیا

بازیگران: پرویز پرستویی، مهتاب نصیر پور،گلشیفته فراهانی،کامبیز دیرباز و ...

مطمئن هستم با خواندن همین سه خط آدم هایی که این فیلم رو تا حالا ندیدند عزمشون رو جزم میکنند که فردا حتما سری به ویدئو کلوپ سر کوچشون بزنند و این فیلم رو کرایه بگیرند ولی من بهشون پیشنهاد میکنم که دست نگه دارند و حداقل پول سینما (اگر جایی اکران مجدد داره چون اکران اصلی فیلم تموم شده) و ویدئو کلوپ رو ندند (ولی اگه یه نفر ازشون خواست تا یه فیلمی رو انتخاب کنند که با هم ببینند (البته دعوت طرف ها!!!) این فیلم رو فراموش نکنند)

خلاصه فیلم : حبیبه شفیعی( گلشیفته فراهانی) که به احتمال زیاد دانشجوی رشته باستان شناسی یا یه چیزی شبیه اینهاست طی یک کار دانشجویی روی تپه ای در یکی از شهرهای مرزی دچار حادثه میشه و روی مین میره و بعد ها متوجه میشیم که مین گذاری روی این تپه توسط نیروهای ایرانی و درواقع ناصر شفیعی      (پرویز پرستویی) ( پدر حبیبه ) برای مقابله با ورود عراقی ها به خاک ایران انجام شده بوده . پس از آن کشمکشی بر سر آوردن حبیبه به تهران برای انجام دادن حداکثر تلاش بخاطراز دست ندادن پای حبیبه انجام میگیره و در این راه حوادث پیش بینی نشده ای  هم رخ میده....

اسم کارگردان و هنرپیشه اول این فیلم ناخودآگاه آدم رو ترغیب میکنه که فیلم رو حتما ببینه ولی متاسفانه فیلم اصلا خوب از آب در نیومده البته به نظر من فیلم نامه نسبتا جالبه اما توی فیلم حتی بازیگرها هم خوب بازی نکردند. پرویز پرستویی بازیگری که اگه فیلمنامه هم ضعیف باشه اون خوب بازی میکنه توی بعضی از صحنه ها افتضاح بازی کرده ( اون قسمتی که روی تپه متوجه میشه که مین گذاری کار خودش بوده و شروع به ناله و زاری میکنه و یا اون سکانسی که حبیبه رو برای اولین بار بعد از ترکش خوردن روی تخت بیمارستان میبینه برای مثال این قسمت خیلی مسخره بود آدم دخترش رو با حالت نزار ببینه بعد شروع کنند دو تایی از جنگ و ادامه داشتن جنگ و دخیل بودن حبیبه توی جنگ صحبت کنند . بابا یه ذره فیلم رو واقعی نشون بدید آخه کدوم پدری دخترش رو که روی تخت بیمارستان خوابیده سین جیم میکنه و باهاش یکی به دو میکنه داداشه من!! اول یه خورده از حال دخترت بپرس ببین چه خاکی بر سرت شده بعد از این چرت و پرت ها بگو(ببخشید خیلی عصبانی شدم))

یکی دیگه از عیب هایی که به نظرم خیلی تابلو بود و من!!!!!!!!!ازش انتقاد میکنم این بود که آخه مگه میشه آدم بره روی مین ولی فقط و فقط یه پاش اونهم تا پایین زانو ترکش بخوره؟؟؟؟؟؟؟ جالبه که میثم( کامبیز دیرباز) که حداقل یه دو سه متری اونورتر وایساده توی صحنه بعد میبینیم که گردنش زخمی شده اما خود حبیبه هیچ اتفاق دیگه ای براش نیفتاده!!!!!!!!!!!!!!!!.( تنها سکانسی که من خیلی ازش خوشم اومده ولی نمیدونم چرا!!!!همون قسمتی هست که توی تبلیغات فیلم هم نشون میداد :میثم با تلفن زنگ زده بود به ناصر شفیعی و می گفت: اگه اسم شما ناصره فامیلتون شفیعیه اسم دخترتون حبیبه ست لازمه که بیاید ....این تیکه رو دیر باز خداییش خیلی باحال اومده بدجوری حال میکن باهاش!!!!)( ببخشید یادم رفت آقا میثم رو بهتون معرفی کنم  ایشون میخواستند با حبیبه خانوم ازدواج کنند ولی بابای حبیبه مخالف آقا میثم بود(ای ول) و هر جا حبیبه بود اونهم بدون استثناء بود بعبارت دیگه "نخود آش"

از حاتمی کیا بعید بود که همچین فیلمی بسازه ما فیلم هایی رو ازش دیدیم که با دیدین این فیلم من سعی میکردم با خودم کنار بیام که این ساخته حاتمی کیا نیست از این مدل سوژه ها البته هنوز میشه فیلم های جذابی ساخت ولی احساس میکنم که دوران اوج حاتمی کیا هم کم کم داره تموم میشه من خودم عاشق فیلم های ارتفاع پست و روبان قرمز حاتمی کیا هستم  ارتفاع پست خیلی به نظرم قشگ بود  بازیگراش حرف نداشتند مخصوصا بازی روان گوهر خیراندیش که واقعا عالی بود و مهم تر اینکه لیلا حاتمی (بازیگر مورد علاقه من) هم توش بازی میکرد .شخصیت ها کاملا ملموس بودند.روبان قرمز هم خیلی حرف برای گفتن داشت حتی پارسال که دوباره این فیلم رو تلویزیون نشون داد من برای بار صدم نشستم و دیدمش و تا چند روز خمار فیلم بودم.....

حالا بذارید در راستای اینکه من اینقدر در این مورد عصبانی شدم و از خودم نقد در وکردم یه چیزی رو بهتون اعتراف کنم من خودم خیلی بازیگری رو دوست دارم یعنی میتونم بگم یکی از آرزوهامه ولی یکی از آرزوهایی که توی دور دست یبینمش آخه احساس میکنم هیچ وقت نمیتونم بهش برسم من کجا بازیگری کجا ... ولی دوباره از اون طرف به خودم تلقین میکنم که اگه اینجوری درباریه آرزو فکر کنی و اون رو بدون هیچ تلاشی برای بدست آوردنش محال بدونی هیچ وقت نمیتونی بهش برسی و دعا میکنم یه موقع پیش بیاد و یه فرصتی بیاد دستم که بتونم یه جورایی به آرزوم برسم

من معمولا بعد فیلم ها جوگیر میشم  و میرم جلوی ایینه وامیستم و خودم رو جای بازیگرها میذارم  چند بار هم شده که توسط اعضای خانواده از جمله داداشم و مامانم به خاطرجوگیری بیش از حد مورد تمسخر قرار گرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  بهر حال خدا را چه دیدی شاید  ما هم یه روز رفتیم روی سردر سینما ها اونوقت دیگه بهتون امضا نمیدم ها !!!!!!!!!1اگه مخواید همین حالا بیاید ازم بگیرید  

یک اتفاق خوب!!!!

یک اتفاق خیلی خیلی خوب!!!!

تولد من

( بابام میگن دولت یه چیزی میدونسته که روز ۸ آذر رو روز مقابله با زلزله معرفی کرده)!!!!!!!!!!!!!

نمایشگاه ایرانگردی جهانگردی_ اصفهان_ آبان 85

پنج شنبه دوهفته پیش ما رو بردند اصفهان تا بریم نمایشگاه ایرانگردی جهانگردی . مسافرتمون یه روزه بود. ما رو ساعت 5:30 صبح بردند و ساعت 2 بعد از نصف شب هم برگردوندند.شب قبل از حرکت من و چند تا از دوستام سر یکی از دوستای شهرستانی که توی خوابگاه بود خراب شدیم اون شب کلی حال داد حسابی کیف کردیم یه عالمه فیلم و عکس گرفتیم، ماکارونی درست کردیم(عجب ماکارونی شده بود توپ توپ )بعد هم نشستیم تا صبح از هر دری حرف زدیم همه چیز خیلی خوب بود فقط وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم خوابگاهی ها یه ذره با شب قبل فرق داشتند همچین بگی نگی یه ذره اخمو بودند فقط یه ذره ها!! نه بیشتر!!!! نمیدونم چرا شاید صبح ها بد اخلاق تر شب ها هستند شاید هم اینجوری کلاس داره نمیدونم .

خلاصه صبح راه افتادیم و ساعت 10:30 هم اونجا بودیم ولی وقتی رسیدیم تازه متوجه شدیم که نمایشگاه از ساعت 3 به بعد باز میشه (اینجوریش رو دیگه ندیده بودیم:نمایشگاهی که فقط عصرها دایرباشه) برای اینکه رفع ضایعی بشه تصمیم گرفتیم بریم میدون نقش جهان رو بگردیم رفتیم اونجا و من بر خلاف همیشه که برای عمو و دایی و خاله و زن دایی و دختر خاله مامانم و .. هم چیز میخریدم ایندفعه چشمام روبستم و حتی یه ریال هم پول خرج نکردم وای که نمیدونید چقدر سخت بود : تابلوهای منبت کاری شده ، سنگ های رنگی و تزیینی،کاشی هایی که روی اونها با دقت و ظرافت خاصی کار شده بود، مجسمه های سنگی و ....واقعا که عالی بودند ولی من حتی یه دونه اونها رو هم نخریدم آدم بعضی وقتها باید خوددار باشه مگه نه؟

بعد از میدون نقش جهان رفتیم هشت بهشت و همونجا هم نشستیم نهار خوردیم جای شما خالی پیتزا( پیتزاش مزه... میداد) البته تعریفی مدیر گروهمون بود و اینجوری از آب در اومد وگرنه که ... بعد هم در حالت علافی همون دور و برها چرخ زدیم و چایی خوردیم و عکس گرفتیم تا ساعت 3 که رفتیم نمایشگاه .جاتون خیلی خالی بود( لازم به ذکره که دانشگاه محبت فرمودند و 100 تومان پول ورودی  نمایشگاه را پرداخت کردند سپاسگزار.)

نمایشگاه حسابی شلوغ بود خیلی چیزهای قشنگی آورده بودند اغلب صنایع دستی شهرها بود که خودنمایی میکرد من چند تا عکسش رو براتون گذاشتم اینجا تا اگه خواستید ببینید. همه شهرها بودند +نمایندگان کشورهای دیگه که از قضای روزگار به ما برخوردند. کچلشون کردیم .یه آفریقایی گیر آوردیم البته اول من و دو تا از دوستام بودیم و خیلی مودبانه رفتیم جلو و باهاش حال و احوال پرسی کردیم و از ملیتش پرسیدیم و... کلی خودمون رو کنترل کرده بودیم که با نزاکت باشیم که یهو تموم بچه ها ریختند سرش  بیچاره نمیدونست به کدوم جواب بده همه دست و پا شکسته یه چیزهایی بلد بودند و با لهجه هایی که نشون میداد از ناف انگلستان اومدند!!! با آقاهه که خودشو " جو کانتل" معرفی کرد صحبت میکردن ما ازش پرسیدیم که تا حالا به شهرما اومده یا نه و اون بدبخت از همه جا بی خبرهم گفت :"نه! من فقط اصفهان رو دیدم" ما هم نامردی نکردیم و هرچی بروشور از شهر خودمون جمع کرده بودیم همش رو دادیم به "جو"(استادمون گفته بود تا میتونید بروشور و پوستر و سی دی تبلیغاتی جمع کنید ما هم به حرفش گوش دادیم!!!) و بهش گفتیم که نصف عمرش بر فنا که نیومده شهر ما رو بینه(half of ur age had gone ) !!!!!!! و بعد هم بهش گفتیم که هر وقتی اومد شهر ما به خونه ما هم بیاد(ازاون دعوت هایی که خودشون باید آدرس خونت رو پیدا کنند!!!!) بعد هم با این که خیلی تمایل داشتیم بازهم باهاش حرف بزنیم از روی ناچاری باهاش خداحافظی کردیم و اون هم با لبخندی حاکی از رضایت بابت خلاص شدن از دست ما ، ما رو بدرقه کرد .حیف شد!!!!! راستی من اونجا بالاخره با خودم کنار اومدم و تونستم برخودداری خودم غلبه کنم  و یه آویز( برای خودم) از غرفه شهر قم خریدم  خیلی خوشگله الان که دارم براتون مینویسم جلوی چشممه و هر از چندگاهی با باز و بسته کردن در اتاق یه تابی به خودش میده. من توی نمایشگاه از غرفه شهر کرمانشاه و کشور نیجریه خیلی خوشم اومد کرمانشاه با غرفه ای متفاوت از غرفه های دیگه حضور پیدا کرده بود غرفه ای با background مشکی و طرح هایی از کتیبه ها و مجسمه ها و بناهای تاریخی این شهر با نورپردازی خیلی عالی که معلوم بود خیلی خوب روش کار کردند (متاسفانه اونجا هیچ دفتر نظرخواهی و یا یه چیزی شبیه اون وجود نداشت یا حداقل ما پیداش نکردیم وگرنه من حتما ازاین غرفه خیلی خیلی تعریف کرده بودم) غرفه کشور نیجریه هم پر بود از وسایل جالب از صورتک هایی که با اونها رقص محلی انجام میشه تا آویز ها و نیزه ها و کدوهای تو خالی با طرح های زیبا  و ....

یادم رفت بهتون بگم که نمایشگاه دو بخش داشت یه بخش اون مال شهرها بود و در واقع به طورمجانی دراختیاراونها قرارگرفته بود بخش دیگراون غرفه هتلها بود که هتلها آنها را کرایه کرده بودند واز طراحی خیلی زیبایی برخوردار بود در یه قسمت این طرف نمایشگاه یعنی قسمت هتلها یه قسمت به شکل میدون وجود داشت که مخصوص رقص های محلی(ببخشید حرکات موزون) بود که استانها پشت سر هم به هنرنمایی توی اون قسمت می پرداختند ما فقط وقت کردیم رقص  محلی سنندجی ها رو ببینیم که خیلی هم قشنگ بود. آدم دلش می خواست یه چیزی بگیره دستش  و بره وسط گود و ....( استغفر الله!! خدایا توبه)

دست آخر همه خسته و نالان با حالتی نزار یه غرفه خالی پیدا کردیم و تا رسیدن اتوبوس اونجا پخش شدیم هرکی میومد اول یه نگاه گذرا می انداخت بد میخکوب میشد و هممون رو ورانداز میکرد دست آخر هم یا میخندید یا متلک می گفت یا سعی میکرد با پرسش و پاسخ معمایی که توی ذهنش نقش بسته رو حل کنه یه بار یه اصفهانی اومد و بعد از ورانداز کردن هممون گفت : اینجا ه خبره ؟ گفتیم: نمایشگاه گلهای طبیعیه !! اون هم بدون فوت وقت سریع جواب داد: چقدرهم  این گلها پژمرده هستند  بعد هم نیشخندی تحویلمون داد و رفت همه از حاضر جوابی این میزبان عزیز فکمون اومد پایین ..... خداوند متعال این اصفهانی های خونگرم روبرای ما نگه دارد ان شاءالله

بهر جهت اتوبوس اومد و ما رو سوار کرد و ساعت 8 از اصفهان راه افتادیم به سمت شهرمون توی راه هم وایسادیم تا شام بخوریم البته لازم به ذکره که شام هم تعریفی استادمون بود یادتون که میاد؟؟؟ ما رو ساعت 2 دم در دانشگاه پیاده کردند تا اومدن دنبالمون هم ساعت شد 3 و وقتی رسیدیم خونه تقریبا شکل میت بودیم ....

 

 

بغیر از بعضی ضعف های مدیریتی که ما رو معطل کرد از لحاظ های دیگه مشکلی وجود نداشت و بهمون خیلی خوش گذشت البته من میخواستم زودتر این ها این مطلب رو بنویسم تا هرکه با تعریف و تمجید های من خواست سری به نمایشگاه بزنه فرصت اینکار رو داشته باشه ولی متاسفانه نشد 

 

 

کره جغرافیایی از جنس فرش_ یادم نیست مال کجا بود

گلدان_ غرفه قمصورتک _غرفه نیجریهرقص محلی_ سنندج