اينجا "زندگي" مي كنيم....به ياد با تو بودن، گهگاه گرداگرد هم مي نشينيم و هر يك، ديگري را در خاطراتي كه با تو دارد شريك مي كند ...اينجا زندگي  مي كنيم و هر از گاهي صداي تو را از پشت سيم هاي طويل و بي انتها مي شنويم ... اینجا زندگی می کنیم وبه ناچارهنگام شنیدن صدایت،چشمهايمان را به ديوار مي دوزيم، به فرش، به پنجره، به يك عكس!!... اينجا زندگي مي كنيم و بعضي اوقات تو را مي بينيم، خنده ات را...دوستانت را...و احمقانه به خود مي گوييم به او خوش مي گذرد!!!حتما !!! ....اينجا زندگي مي كنيم و هر ازچند گاهي قطره اشكي روانه راه رفته ات ...اينجا زندگي مي كنيم وتو تنها دليل لبخند عكس هايمان هستي....اينجا زندگي مي كنيم و لحظه شماري براي تابستاني كه دستانمان براي گرفتن دستانت ديواري از فاصله را لمس نكند ....اينجا زندگي مي كنيم و با غرور از "تو" حرف مي زنيم از مردي كه خيلي متفاوت است...اينجا زندگي مي كنيم و بعضي وقتها به اين فكر كه اگر نمي رفتي دنيايمان چگونه مي بود....اينجا زندگي مي كنيم و ترس از آنكه نكند وقتي بيايي ديگر آن مرد روياهايمان نباشي، آخر همه مي گويند دنياي آن سوي آبها دنياي ديگري است....اينجا زندگي مي كنيم و دلهره اي روز شمار كه تا ديدن دوباره تو نپوسیده باشيم....

 نمي دانم، اينجا، "شايد" زندگي مي كنيم !!!